انسان آزاد
راه واقعی دست یابی به آزادی انسانی در کشورهایی که هنوز به آزادی و دمکراسی و برابری نرسیده اند چیست؟ این همان معمای بزرگیست که تا در هر کشور استبداد زده برای اکثریت ملت حل نشود، آن ملت هرگز به آزادی و دمکراسی و برابری دست پیدا نخواهد کرد
اگر قبول داشته باشیم که آزادی در جهان قرن بیست و یکم بدون دست یابی به دمکراسی و برابری در برابر قانون عادلانه در هیچ کشوری قابل دست یافتن نیست، شاید با دقت در مفهوم دمکراسی بتوانیم در راه رمزگشائی آن معمای بزرگ قدمی مثبت برداریم. این البته برای تک تک هم میهنان آزادیخواه ما بوضوح روشن است که هیچ دمکراسی با وجود فقط یک طرز تفکر - هر چه هم که بی نقص باشد - امکان ندارد زیرا دمکراسی به احزاب و اتحادیه ها و جوامع مدنی مختلفی نیاز دارد که از بطن دل اقشار و طبقات مختلف یک ملت جوشیده باشد.بایستی توجه داشت که کارکرد دمکراسی در هر کشوری که از یک دمکراسی بالنده برخورداراست موضوع بحث ما نیست. کانون توجهات ما در این بحث جامعه استبداد زده و حاکمیت ماقبل قرون وسطائی و تروریستی فعلا حاکم در وطن عزیزمان است که نه تنها با عدم پذیرش هرگونه نگرش مخالف خودش ثابت کرده است که بوئی از دمکراسی و آزادی نبرده بلکه سالیان طولانیست که جنایات ضد بشریش در جامعه ای با فرهنگ و پیشینه تاریخ و بزرگ ملت ما برای هر شاهد بی طرفی هم قابل رویت است که بوئی از انسانیت و تمدن نیز نبرده است. طرح جدید مجلس آخوند-پاسداران تروریست به هیچ کسی که التزام به ولایت مطلقه فقیه ندارد - که ضد بشری ترین نظریه حکومتی در جهان معاصر است - حتی اجازه عضویت در باندهای جنایتکار و غارتگری که برروی خود نام های بی محتوایی مانند حزب یا سازمان می گذارند، نمی دهد. این طرح ضد بشری به تنهائی برای اثبات عدم درک حاکمان جنایتکاراز خصوصیات زندگی انسانی در جهان متمدن کافیست
با در نظر گرفتن این نکته که موضوع این مقاله واقعی ترین روش رسیدن به آزادی است آیا نیاز اولیه ما دستیابی به درک مشترکی از قدم اولی نیست که میتواند هر یک از ما و متعاقبا ملت بزرگ ما را به سرمقصد آزادی و دمکراسی و برابری برساند؟ و آیا برای دستیابی یه بک قدم مشترک نیاز نیست که به معنی آزادی انسانی برای هر یک از ما بپردازیم؟
پس اگر نیاز اولیه برای رسیدن به آزادی داشتن انسانهای آزاد است، هر یک از ما چگونه میتوانیم مطمئن باشیم که صرفنظر از ذهنیات خود واقعا به آزادی انسانی خود رسیده ایم؟ درک وجود یا عدم وجود این واقعیت در هر یک از ما نخستین قدمی است که میتواند ما را در جهت برداشتن قدم اول برای رها سازی خود و میهنمان یاری نماید.اگر قبول داشته باشیم که تا شخصی خودش در ابتدای مسیر به آن درجه از آگاهی نرسیده باشد که خودش را از بندهای استبداد آزاد کند، بسیار بدیهی خواهد بود که قبول کنیم که آن شخص هرگز نخواهد توانست به دیگران کمکی کند. پس آزادی در جوامع استبداد زده فقط با آزاد شدن تک تک انسانهای مبارز امکان پذیر است و وجود چنین انسانهائی است که نهایتا بخاطر فداکاری های خود در راه آزادی، ملت را هم تشویق به فعالیت برای کسب آزادی در میهنشان خواهند کرد. پس اگر این نکات ریشه در واقعیت زندگی اجتماعی انسانی دارد، مسلما میتوان پذیرفت که اشخاصی بوده اند که قبل از ما به آن درجه از آگاهی و آزادی انسانی رسیده اند
نگرشی کوتاه به انقلاب های ملتهای آزاد و دمکراتیک جهان بخوبی نشان میدهد که چگونه ملت ها وقتی به درک و شناخت آزادترین و آگاهترین و فداکارترین شخص در بین خود رسیده اند، مسیر مبارزه در راه آزادی را با هر بهائی که داشته براحتی پذیرفته و نهایتا به سرمقصد منظور رسیده اند. برای مثال آیا میتوان از انقلاب ملت آمریکا برای استقلال و دمکراسی یاد کرد و به انسان های بزرگی چون جورج واشنگتن و آبراهام لینکلن فکر نکرد؟ و آیا اگر ما در آنزمان در قید حیات و عضوی از ملت آمریکا بودیم از این انسانهای بزرگ میخواستیم که از ما پیروی کنند؟ یا خود بخاطر پیشینه مبارزاتی آنها مانند سایر اعضای ملت آمریکا با پشتیبانی از آنها و حمایت فعالانه در راه آزادی و سعادت ملت خود قدم برمی داشتیم؟
آیا میتوان به مبارزات ملتهای اروپا علیه فاشیزم هیتلری فکر کرد و به مقاومت شجاعانه پارتیزانهای فرانسوی و نروژی و دیگران و شخصیت های بزرگی چون ژنرال دوگل و وینستون چرچیل فکر نکرد. هم اکنون همه میدانند که چرچیل دلیرانه ملت و سایر سیاستمداران برجسته کشور خود را در درجه اول قانع به رد مماشات با هیتلر و سپس راضی به مبارزه با فاشیزم و نهایتا جنگیدن علیه هیتلر و شکست او رهبری کرد؟ هر کسی که از تاریخ رهبران مماشاتگر با هیتلر اطلاع داشته باشد، بخوبی میداند که تا زمانی که رهبریت شایسته چرچیل درک نشده بود، ملت بریتانیا هم آنچنان بفکر مبارزه برای آزادی خود نبود
آیا میتوان به آزادی آفریقای جنوبی از آپارتاید و فاشیزم سفید پوستان نژاد پرست فکر کرد و درک نکرد که با قبول رهبریت ماندلا بود که ملت آفریقای جنوبی نهایتا آرادی و دمکراسی را برای خود مسیر نمود؟
آیا میتوان به آزادی آفریقای جنوبی از آپارتاید و فاشیزم سفید پوستان نژاد پرست فکر کرد و درک نکرد که با قبول رهبریت ماندلا بود که ملت آفریقای جنوبی نهایتا آرادی و دمکراسی را برای خود مسیر نمود؟
ما نیز برای آزادی میهن خویش نیاز داریم به دیگر انسانهایی که زودتر از ما در راه آزادی میهن به درک نیاز به مبارزه جدی با مستبدین خونریز با هربهای لازم رسیده اند نظر افکنیم و چنانچه شخصی را یافتیم که در راه آزادی میهن و ملت از ما فعالتر و فداکارتر بوده است، با حفظ عقاید و اصول خود فروتنانه به همکاری با و حمایت از او برپاخیزیم زیرا مهمترین پدیده ای که ثابت میکند که هر یک از ما واقعا به آزادی انسانی خویش دست یافته است این واقعیت خارج از ذهن ماست که برای سایر آزادیخواهان بوضوح قابل مشاهده باشد که هر یک از ما به آن قدرت انسانی رسیده ایم که صلاحیت دیگرانی که در مبارزه از ما آگاهتر، مصممتر و فداکارتر بوده اند را به رسمیت شناخته ایم
مهمترین نیازملت ما برای رسیدن به یک میهن آزاد وجود تک تک انسانهای واقعا آزادیست که در همیاری با هم نهایتا تضمین کننده گان استقرار و پایداری یک نظام انسانی و دمکراتیک خواهند بود
ایران آزاد می شود